زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
ای سر در خون خضاب ای لالۀ خوشبوی من لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من زانوانت را نیاوردی سرم بیبالش است لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من اصلاً امشب من قراری میگذارم با خودت من به ابروی تو میگِریم تو بر ابروی من غصۀ من را نخور آنقدر محکم هم نبود جای سیلی ماند تنها بیست شب بر روی من |